مهشید معتمد، دکتری معماری

جاناتان هیل در کتاب رخدادهای معماری می‌نویسد: «معماران برای دست‌یابی به موقعیت اجتماعی و امنیت مالی خود، نیاز به گستره‌ای تعریف‌شده در علوم با مرزها و مفاهیم دقیق و محدود دارند تا تخصص خود را اثبات کنند. یکی از اهداف حرفه‌ی معماری، معطوف به‌پیش بردن این تصور است که تنها معماران هستند که ساختمان‌ها و فضاهایی لایق عنوان «معمارانه» می‌سازند؛ آن‌ها ادعا می‌کنند «کاربر» فردی قابل پیش‌بینی است و هیچ جایی در تولید معماری ندارد. کاربر موضوعی مهم و موردتوجه در فرآیند طراحی است؛ اما برای معمار خطری بزرگ محسوب می‌شود، زیرا رفتار وی می‌تواند باعث شکست ادعاهای معمار، مبنی بر قدرت وی به‌عنوان تنها پدیدآور معماری شود». این شیوه‌ی نگرش معماران به کاربر فضا، دیگر موردقبول خود جامعه‌ی طراحان هم نیست و مبحث نسبتاً جدیدی در طراحی نمود یافته که با نام «طراحی مشارکتی» می‌شناسیم.

از میانه‌ی دهه 1970 و با اوج‌گیری شورش‌ها و انقلاب‌های اجتماعی، دولت‌ها تصمیم گرفتند تا سیاست مشارکت مردمی را در تولید و مدیریت محیط‌های شهری و معماری پیش بگیرند، در این راه محدودیت‌هایی هم بر سر راه معماری قرار داشت. طراحی مشارکتی رویکردی در فرایند طرح و تولید پروژه به شمار می‌رود که به جهت دریافت نتیجه بهتر، از هم‌فکری و مشاوره بهره‌برداران (اعم از کارفرما، مشتری، شهروندان و کاربران) که تحت تأثیر دستاوردهای طرح قرار خواهند گرفت، استفاده می‌شود. طراحی مشارکتی در زمینه‌های مختلفی مورداستفاده قرار می‌گیرد: معماری، برنامه‌ریزی و طراحی شهری، طراحی منظر، طراحی صنعتی و حتی داروسازی. این نوع تفکر در زمان ایجاد محصول، سبب می‌شود تا فاکتورهای متفاوتی در خصوص کاربران، ازجمله فرهنگ، احساسات، نیازها و تفکرات، مدنظر قرار بگیرد. مشارکت‌کنندگان (احتمالی، بالقوه یا آتی) در طول فرایند خلاقانه‌ی طراحی، به همکاری با طراحان، پژوهندگان و سازندگان فراخوانده می‌شوند. آن‌ها معمولاً در مراحل متعددی از این فرایند مشارکت دارند: در بررسی‌های ابتدایی و شرح موضوع که هر دو برای تعریف پروژه بکار می‌رود، تمرکز بر ایده‌های حل مسئله، و در طول مراحل ساخت از آنان خواسته می‌شود تا راهکارهای پیشنهادی را ارزیابی کنند.

پژوهش‌ها نشان داده‌اند که طراحان درزمانی که به همراه کاربران اقدام به طراحی نموده‌اند، آثاری بس خلاقانه‌تر تولید کرده‌اند؛ نمونه‌ی بارز آن الخاندرو آراونا، برنده جایزه پریتزکر. او با مشارکت ساکنین محله Quinta Monroy شهرIquique  در شمال شیلی، مجموعه مسکونی متناسب با خواسته‌ها و نیازهای آنان ایجاد کرد: او 93 مسکن را به‌جای 30 خانه‌ای که در نظر گرفته‌شده بود، قرارداد؛ مساحت خانه را از ۳۶ مترمربع به ۷۰ مترمربع رساند و در دوبلکس‌ها از ۲۵ مترمربع به ۷۲ مترمربع افزایش داد. علاوه بر این امکان اسکان ۲۲۰هزار نفر از خانواده‌هایی را که در غیر این صورت مجبور به مهاجرت به حاشیه شهر بودند، فراهم می‌ساخت.

محدودیت‌هایی که کاربران پیش روی آراونا گذاشتند، به همراه خصوصیات اقلیمی بستر، سبب شد تا او نیمی از تابلوی معماری را رسم کند و از ساکنان بخواهد تا بنا بر خواسته‌های خود، نیم دیگر را تولید کنند. جلسات متعددی با شهروندان برگزار شد تا در مورد راهکارهای پیشنهادی نظر بدهند؛ در اینجا معمار به‌عنوان حلقه‌ی ارتباطی میان کاربران و نهادهای مجری و ناظر، راه‌حل نهایی را ارائه می‌کند. راه‌حل نهایی «برای مردم کم‌درآمد منفعت مالی به همراه دارد، از تأثیرات بلایای طبیعی می‌کاهد، مصرف انرژی را پائین آورده و فضاهای خوب و صمیمانه‌ای را فراهم می‌کند».

تفاوتی ندارد که مشارکت‌کنندگان کودکان دبستانی یا متخصصین باشند، این کار نتیجه‌ای چشمگیر خواهد داشت؛ زیرا بنا بر مبنای مهارت افرادی که هرروز از فضا استفاده می‌کنند یا احتمال قریب‌به‌یقین استفاده می‌کنند، شکل خواهد یافت. هم‌چنین باید تمامی جامعه‌ی هدف را در نظر داشت: برای مثال باید در طراحی به نیازهای کودکان کار و فضای مناسب برای آن‌ها توجه داشت، نه اینکه به‌واسطه‌ی آسیب‌زایی آنان را گردونه‌ی طرح خارج کرد. طراح در اینجا مترجمی برای تبدیل نیازهای مختلف کاربران به فضای معماری به شمار می‌رود. صداهای متفاوتی که باهم شنیده می‌شوند و درنهایت به نتیجه‌ای ختم خواهد شد که طیف وسیع‌تری از کاربران را در خود جای می‌دهد. در ارتباط مشارکتی، نقطه‌ی ابتدا و انتهای پروژه باهم در تماس هستند. لازم به ذکر است که این دیدگاه بر فرایند و روش‌های تولید متمرکز است و سبک طراحی به شمار نمی‌رود.

اینکه کاربران در فرآیند طراحی وارد شوند لزوماً منجر به معماری بهتری نمی‌شود، اما کار کردن با کاربران هم به‌صورت خودکار به سمت ناتوان شدن معماران نمی‌رود. زمانی که کاربران وارد فرآیند طراحی می‌شوند، این قابلیت وجود دارد که معمار به نیاز و خواست‌های آن‌ها، چه به‌صورت شخصی و چه به‌صورت گروهی، بیشتر توجه کند. وولفگانگ پنت می‌نویسد: «یک معمار به حرف‌ها و آرزوهای مردم دقت می‌کند، به سازندگان حق مشارکت می‌دهد، درحالی‌که خود در حال گردآوری فرهنگ لغات شخصی خود است». تغییر شرایط در آغاز طراحی معماری می‌تواند در دوره‌ی ساختن تأثیر بگذارد. اما آیا لزوماً احتمال پاسخ‌ده بودن فضا یا ساختمان را برای کاربران آتی را نیز افزایش می‌دهد؟ اگر یک فضا بیش‌ازحد برای یک کاربری اختصاص یابد، ممکن است به جهتی مخالف سوق یابد، مگر اینکه کاربران جدید قابلیت طراح-کاربر داشته و ساختمان اصلی را تغییر دهند. به نظر می‌رسد هر تلاشی از سوی معماران برای دریافت نیازهای مخصوص گروهی تعریف‌شده از کاربران در یک برهه زمانی خاص، تنها درزمانی کوتاه مؤثر است. دیگر راهکارهای موجود و مشابه با این تفکر، کاربر را در فرآیند طراحی مداخله نمی‌دهند اما هدفشان تولید فرم‌ها و فضاهایی است که کاربر بتواند تبدیلشان کند.