افروز فصیح، پژوهشگر دکتری معماری

پیتر زمتور ]معمار سوئیسی و برنده جایزه پریتزکر سال 2009 [، جایی در کتاب معماری اندیشی می‌گوید:  «معماری خوب باید پذیرای ما باشد و اجازه دهد که ما در او سکونت کنیم و تجربه‌اش کنیم، نه اینکه با حرافی خودش را به ما بپذیراند و حضورش را به ما تحمیل کند».

در جایی دیگر می‌گوید: «اگر یک بنا صرفا برآمده از سنت باشد و فرامین محل خود را تکرار کند، من فقدان ارتباطی اصیل با جهان، فقدان تجلی زندگی امروزی را احساس می‌کنم. اگر یک بنا صرفا بیان‌گر گرایش‌ها و نگرش‌های پیچیده و پیشرفته امروزی باشد و با محل استقرار خود در هم‌آهنگی نباشد، من فقدان پیوند حسی آن بنا با محل خود را احساس می‌کنم، فقدان وزن مخصوص زمینی را که بر آن جای گرفته است».

او این طور ادامه می‌دهد که: «قوت یک طرح معمارانه خوب در خود ما و در توانایی ما در درک حسی و عقلی از جهان است. یک طرح معمارانه خوب، هم مبتنی بر احساس است، هم متکی به عقل. همه ما معماری را به طور حسی تجربه کرده‌ایم، پیش از آن که هنوز واژه معماری به گوشمان رسیده باشد؛ و زیبایی، آنگاه که از دل یک کمبود زاده می‌شود، بیش از همه زیبا جلوه می‌کند. هر بار که زیبایی را تجربه می‌کنم در لحظه‌ایی کمبود چیزی را احساس می‌کنم؛ کمبود یک بیان گویا، کمبود یک نمود عینی چیزی که ناگهان در برابرم ظاهر شود و من را به ادراک ملموسی از آنچه در آن حال تجربه می‌کنم نزدیک‌تر کند».

زیبایی «حس مکان» برای «کتاب اردیبهشت» اگر قرار بود فقط به ترکیب پس زمینه براق سیاه پشت تابلوی آن یا پنجره سراسری آن و کرشمه‌های چوبی نما ختم شود، مطلب چندانی برای گفتگو باقی نمی‌ماند اما داستان اردیبهشت حسی است که فقط اگر پایت را از پاشنه در داخل کنی و به خودت جرئت بدهی لابه‌لای کتاب‌ها پرسه بزنی، اتفاق می‌افتد …

نوعی هم‌زیستی ترقی‌خواهانه نسلی شبه روشن‌فکر که بین پادکست‌ها و کتاب‌ها و ترجمه‌های پرفروش پرسه می‌زند. نسلی نو که یحتمل به مدد برنامه «کتاب‌باز» سروش صحت، «کتاب‌باز» شده است. همان‌قدر که این روزها سروش صحت معادل کتاب‌بازی است، اردیبهشت در رشت هم معادل کتاب‌بازی است.

همه این‌ها البته اتفاقی خوش‌یمن است؛ به هر نظر که یار کتاب شوی، آن یار مهربان، دانا و خوش‌بیان است. حالا این وسط اگر سخن هم فراوان نگوید، این‌جا و آن‌جا زبان حال باز می‌کند و تو را سنجاق می‌کند به اردیبهشتی بی فروردین و خرداد؛ اندکی پا در هوا شبیه مخاطبانش ولی به همان اندازه هم جذاب و تودل‌برو. نسلی «کول»، در یک کتاب فروشی «کول» متعلق به یک کتاب بازی «کول».

با این همه دل نگارنده حتی در این روزهای کرونایی قنج می‌رود برای رفتن و لمیدن در سکوی پشت شیشه اردیبهشت با پاهایی آویزان و تورق صد سال تنهایی گابریل گارسیا مارکز.