علی پوررجبی
کارشناس ارشد مطالعات معمااری ایران
صحنۀ اول: گلسار
جوانان و گاهی میانسالان راه می‌روند، با هم گپ می‌زنند، چیزی می‌خورند البته اگر پولی درجیب داشته باشند و نگاهی به ویترین فروشگاه‌های رنگارنگ می‌کنند، عابران را دید می‌زنند، عبور می‌کنند و دست آخر برمی‌گردند. می‌روند و باز برمی‌گردند و این چرخه همچنان ادامه دارد.
صحنۀ دوم: مطهری
جوانان و میانسالان اینجا نیز راه می‌روند، با هم گپ می‌زنند، گاهی به اجناس دستفروشان کنارخیابان نگاه می‌کنند و نیم‌نگاهی به اجناس مغازه‌ها دارند، اینجا هم عابران را زیرچشمی می‌پایند و عبور می‌کنند و دست آخر برمی‌گردند. می‌روند و باز می‌گردند و این دور همچنان ادامه دارد.
صحنۀ سوم: شهرداری
همه از جوان گرفته تا پیر از کوچک و بزرگ و از فرودست تا فرادست در این جا نیز راه می‌روند، سخن می‌گویند، احتمالاً خرید می‌کنند، دیگران را نگاه می‌کنند عبور می‌کنند و باز می‌کردند. می‌روند می‌آیند و این دورِ زندگی شهری را همچنان زنده نگه می‌دارند.
از نگاه ناظرِ بیرون از دایرۀ ادوار رفت و برگشتی شهروندان، از نگاهِ کسی که بیرون از ماجراهای این رفت و آمدها قرار دارد شاید زندگی شهری دور باطلی از عبورها، گردش بی انتهای مردم و جریان پوچ نفرات انسان باشد. اما از نگاه «مردمِ در جریان»، آنان که تک‌تک ذرات شکل دهندۀ این دور به ظاهر پوچ ذرات انسان هستند هر عبوری آکنده است از سخن‌ها، خوردنی‌ها، طعم‌ها، عطرها، دیدنی‌ها و همۀ آن‌چه عابرین را از ذره‌ای از توده‌های انسانی درحال عبور تبدیل می‌کند به افرادی در جریان، که لحظه‌ای از دورباطل زندگی توده‌ای بیرون آمده‌اند فردیتشان را شکل داده‌اند.
اما همۀ این مردمان درحال عبور، همۀ این تودۀ عظیم هرروزه، «مردمِ در جریان» نیستند. خیلی‌هاشان واقعاً گرفتار دور باطل عبورهااند و بخشی از گردش بی‌انتهای جریانی پوچند. اما چگونه می‌توان در یک شهر امروزی، در جریان یک زندگی شلوغ درگیرانۀ جمعی، لحظه‌ای از این دایرۀ پوچ بیرون زد و لحظه‌ای خاص را رقم زد، به نظر من راهش این است: باید در شهر پرسه زد.
پرسه زن با حضور در شهر و عبور در شهر به وضعیت خود آگاه است. او فقط راه نمی‌رود او سوراخ سنبه‌ها را در می‌نوردد، آسمان و زمین را می‌نگرد و بی هدف پرسه می‌زند و لحظه‌ای فارغ از فکر سود و زیان عرصه‌هایی از شهر را فتح می‌کند که هرگز به دید گردشگران هرروزۀ شهر نمی‌آیند. پرسه‌زن راه می‌رود، می‌نگرد، تأمل می‌کند و سخن می‌گوید و شاید بنویسد. سخن گفتن و نوشتن برای پرسه زن تفریح نیست، کنش است. همان چیزی است که او را از چرخۀ هر روزه و از دور باطل بی‌پایان خارج می‌کند.
رشت شهر خیابان‌هاست. جای عبور است. مردم همیشه در شهر حاضرند. می‌روند و می‌آیند. همان جایی است که ناظر بیرونی دایرۀ باطل پوچ عبور و مرورها و حضور و غیبت‌ها را خوب می‌تواند ببنید پس جای ظهور پرسه‌زن نیز هست. مطهری و گلسار، شهرداری و علم‌الهدی همه و همه جایی است برای رفتن و دیدن، آماده است برای تأمل ظهور فردیت پرسه‌زن. پرسه زن‌نیاز دارد پس از رفتن لحظه‌ای بایستد، گوشه‌ای بنشیند و زبان به سخن بگشاید و قلمی بر کاغذ بگذارد تا بنویسد تا کنشگر باشد تا لحظه‌ای از دایرۀ باطل بیرون بیاید. پرسه زدن تودۀ بی‌شکل هرروزۀ مطهری و گلسار را به مجموعه‌ای از افرادی که لحظات و مکان‌ها را درک می‌کنند تبدیل خواهد کرد.
هویت پرسه زن، فردیتش است. فردیتی که شهر را تجربه می‌کند، خیابان‌ها را درک می‌کند چهره‌ها را می‌بیند، عطرها را استشمام می‌کند، تحولات را کشف می‌کند و در شهر حضور دارد.
صفحه‌ای از همین روزنامه، گوشه‌ای از خاطرات شخصی، یکی از صندلی‌های اطراف میدان شهرداری، کافه‌ای در گوشه‌ای از شهر می‌تواند جایی برای ظهور فردیت پرسه‌زن باشد، پس پرسه‌زن علاوه بر راه رفتن نیاز دارد گاهی هم بنشیند و سخن بگوید و بنویسد و روایت خود را از شهر بازگو کند. روایتی که گوشه‌هایی از واقعیت شهر در آن نهفته است.