اگر تارانتینو میخواست در ایران، معمار شود با کمتر از 10 درصد خطا چیزی میشد در مایههای رضا حبیبزاده؛ گویی تو را از میان خطوط نانوشته از روایت معماری خود عبور میدهد، در کنجی از نشیمن مینشاند و از لابهلای پنجرههای مشبکش نور را به فضای ذهنیات میتاباند. حبیبزاده معمار لحظات نابی است که خانه را خانه میکند و خانهنشینی را به کشف و شهودی تعالی جویانه تبدیل …
تو گویی سر فرصت بنشینی و دو بار فیلم داستانهای عامیانه تارانتینو را نگاه کنی با آن ویرایش سنگین و نفسگیر؛ نفسگیر که میگویم منظورم حبس شدن نفس در سینه است و این همان حسی است که اولین بار در ساختمان مسکونی گوشوارهها به من دست داد. فقط یک قدم با یک معجزه فاصله دارد که آن هم به نظر میرسد تواضع معمارانه حبیبزاده است که با کار بعدیش هم تو را شگفتزده کند. خودش میگوید: «جنسی از ناتوانی که نه به تکنیک و مهارت ربط دارد و نه به تجربه؛ با او و شاید ذات معماران است، ناتوانی از جنس ناتوانی شاعر که میخواهد درد را در انسان تسکین دهد و یا نگاهی نو به زندگی بگشاید». در ادامه گفتگوی سیاق کرونایی به میزبانی سعیده قرشی را میخوانید.
- اجازه بدهید به جای عنوان کردن سوالات معمول، تیترهایی را بگویم و از شما بخواهم بر مبنای آن توضیح دهید:
«وقتی خانه تو را صدا میزند»
از نظر من معماری تفاوتی با هنرهای دیگر دارد، این خصلت در هنرهای دیگر اگر در لایههای پنهان باشد اما در معماری این ویژگی خیلی بارز است، معماری در واقع نتیجه ذهن خلاق یک هنرمند نیست که بر روی زمین قرار میگیرد بلکه معماری حاصل گفتگوی معمار با زمین است. زمین نه به معنای چهاردیواری که پروژه در آن قرار دارد زمین در معنای عامتر آن، شاید در پروژههایی شامل فرهنگ، تاریخ یا تصور عمومی از خانه باشد، در واقع همه اینها زمینی است که در مقابل معمار قرار گرفته شده است و معمار باید با آنها وارد گفتگو شود و در نهایت معماری نتیجه این گفتگو و دیالوگ با زمین است. با این مقدمه
وقتی راجع به فضاهای مسکونی یا همان خانه فکر میکنم، در ابتدا تصور عمومی از خانه در ذهن میآید، یعنی فضایی که اتاق خواب، پذیرایی، سرویس بهداشتی، آشپزخانه دارد و معمار چطور این اجزا را در کنار هم قرار میدهد اما این قسمت اصلا برای من جذاب نیست، یعنی من وقتی به معماری مسکونی فکر میکنم سعی میکنم مستقیما به خود زندگی فکر کنم. زیر کاغذ پوستی من به جای اینکه معماریهای مختلف باشد خود زندگی قرار میگیرد، زندگی لایههای پنهان و لایههای مبهم زیادی دارد و همین است که صورت مسئله را جذاب میکند.
… شما در زندگی در چهاردیواری که بهش میگویی اتاق خواب فقط نمیخوابی، وجوه دیگری از زندگی هم ممکن است در آن چهاردیواری اتفاق بیافتد، مثلا ممکن است آنجا کار هم کنی … حتما شما هم تجربه کردهاید در خانهای که زندگی میکنید یا برای اقوام است یا خانههای قدیمیتر معمولا زندگی جاهایی اتفاق میافتد که خیلی عنوان خاصی ندارد. مثلا یک فرورفتگی در جایی از خانه که حتی شاید وسعت خاصی نداشته باشد پشتی میگذارید و می نشینید، اگر طراحی خانه صرفا با آن تصور عمومی از خانه صورت بگیرد فرصتی برای پدید آمدن این جنس از فضاها نخواهد بود. تجربه به من نشان میدهد که معمولا زندگی در جاهایی اتفاق میافتد که ما معمارها معمولا آنها را در نقشهها نمیکشیم. مباحث عمیقتری هم وجود دارد. وقتی به زندگی رجوع میکنید درمییابید که فقط در خانه نمیخوریم و نمیخوابیم گاهی تنها میمانیم، گاهی منتظر میمانیم، گاهی اوقات با دوستان و اقوام خوش میگذرانیم، اینها حالتهایی است که اسم عملکرد بر روی آنها نیست ولی جریان زندگی اند و مسائلی که یک معمار باید به آنها بپردازد همیشه قسمت جذاب فضاهای مسکونی برای من این قسمتها است که باعث میشود هم زمان که دارم طراحی خانه را انجام میدهم به خودم هم رجوع کنم و این لایههای پنهان زندگی را دریابم.
- به نظر شما تفاوتی بین طراحی خانه با طراحی سایر کاربریها وجود دارد یا بهتر بگویم «فقط خانه، خانه است»؟
به نظر من هیچ تفاوتی وجود ندارد، از نظر من معماری مساوی با خانه است ماهیچ کاربری به جز خانه نداریم، همه معماریها خانه هایی هستند که ممکن است میزان فعالیتهایی که ما گمان میکنیم جایشان در خانه است در آنجا متمرکزتر اتفاق بیافتد. در زبان ما هم همین طور بود مثلا به مدرسه میگفتیم مکتب خانه به بیمارستان میگفتیم شفاخانه، داروخانه، قهوه خانه، حتی زندان نوا خانه نام داشت، یعنی معماری مساوی خانه است. حالا اینکه می بینید کاربریهای مختلفی داریم مثل مدرسه، بیمارستان و … اینها در واقع نتیجه همین دوران اخیر است یعنی به ذات معماری ربطی ندارد.
جواب روشن من به سوال شما این هست که معماری همان خانه است و این تفکیک عملکردی که به نظر ما بدیهی میآید، در واقع جبر دوران است که یک فضا برای خوابیدن، اداره به عنوان یک فضا برای کار و … تعریف میشود. در قدیم مثلا شخص در مزرعه که محل کار و خانهاش بود زندگی میکرد، و حتی در همین دوران اخیر مرزهای کاربریها مورد تردید قرار گرفته مثلا در خانه، مدرسه میروید، یعنی این تفکیک عملکرد خیلی بدیهی نیست و حتی به نظر میرسد نزدیک باشد که این مرزها برداشته شود و ما چیزی مثل مدرسه یا دانشگاه نداشته باشیم و در اتاقی که در وضعیت فعلی اتاق خواب نام گرفته است فعالیتهای مربوط به کار و تحصیل هم اتفاق بیافتد.
- «انسان، فضا، حبیبزاده»
در ابتدا تعریف خودم را از معماری میخواهم بگویم، از نظر من محل تحقق معماری، ساختمان نیست بلکه وجود انسان است و لحظه مواجهه انسان و بنا، لحظهای است که معماری اتفاق میافتد. حالا این لحظه ممکن است به درازای یک عمر باشد، بنابراین من فکر میکنم که معماری بدون انسان بیمعنی است و اصلا وجود ندارد. به همین منوال وقتی من فضا را بخواهم تعریف کنم هم همین طور، یعنی از نظر من فضا در بنا شکل نمیگیرد بلکه محل تحقق فضا وجود آدمیزاد است و در این وضعیت انسان وقتی قرار است فضا را ادراک کند با همه حواسش آن را درک میکند. فقط چشم ملاک نیست، حس بویایی، لامسه .. در دریافت فضا کاربرد دارد. این مسئله ممکن است خیلی خودآگاه نباشد، انسان معماری را استفاده نمیکند بلکه معماری در واقع امتداد وجود آدم است، دست امتداد فیزیک انسان است، رویا امتداد ذهن انسان است و معماری امتداد جان آدمیزاد است. انسان به وجود خودش با معماری معنا میدهد و از نظر من قابل قیاس با زبان است، انسان با زبان به جهان معنا میدهد. اقوام مختلف زبانهای مختلفی دارند همان طور که اقوام مختلف معماریهای مختلف دارند.
- «سطح، شبکه، نور»
از نظر من سطح، شبکه نور و … دستاویزهای معمار هستند تا به مسائل اساسی نزدیک شود. اساسی ترین مسئله در معماری همان، اساسیترین مسائل زندگی است. امنیت، ترس، عشق، ایمان، مرگ اینها مسائل اساسی زندگی است که مسائل اساسی معماری هم هستند. در واقع شما وقتی می گویید موسیقی، عناصر اصلی آن صدا، ساز یا نحوه نواختن نوازنده نیست بلکه موسیقی وقتی موفق است که از اینها بگذرد. وقتی به موسیقی خوبی گوش میدهید نباید به پیانو یا تار فکر کنید. معماری وقتی شکل میگیرد که در لحظه مواجهه از ابزارهای شکلدهنده خود عبور کرده باشد. معماری مثل خواندن شعر است، باید بتوانید از واژهها بگذرید و فراتر روید تا شعر شکل بگیرد، خوانده شود و درک شود.
شان معماری در پس زمینه بودن آن است، من همیشه مثال بازیکنان تیم فوتبال را میزنم، شما از یک دفاع آخر برای اینکه کیفیتش را بسنجید نمیپرسید چند تا گل زده است.. معماری هم همین طور وظیفهاش این نیست که بیاید در صدر قرار بگیرد مسئله معماری دیده شدن نیست بلکه پس زمینه بودن است. من فکر میکنم عناصر اساسی معماری مسائل اساسی زندگی است و معمار برای نزدیک شدن به آنها از دستاویزهای مختلف استفاده میکند تا یک حس الفت، یا عظمت یا دلنشینی به وجود بیاورد با توجه به هدفی که وجود دارد.
- «وقتی قافیه به تنگ میآید»
همانطور که گفتم که معماری امتداد انسان است یعنی انسان بسط یافته است. مهم ترین مسئله برای انسان آزادی است، برای موجود زنده آزادی اهمیت دارد. در معماری هم موجود زنده است، مهمترین مسئله در آن آزادی است، این به معنای بینظمی نیست.
معمولا ضوابط شهرداری یک جور محدودیت است. عموما جایی ضابطه کار میکند که مسئله را بیان کند و راه حل را بگذارد به دست معماران، به طور مثال نباید به همسایه مشرف بود این یک مسئله است و راه حل آن با معمار است. ولی ضوابط شهرداری ما اینکار را نمیکند خودش راه حل میدهد و راه حلها را قانون میکند. همین موضوع باعث شده است که در شهرهای ما معماری به یک پوسته تقلیل پیدا کرده است. باید مرزها، مسائل و قوانین را شناخت و با حرکت بر روی آن مرزها راه حلهای معمارانه برای عبور از آنها یافت.