شهابالدین تصدیقی؛ پژوهشگر دکتری معماری – منتشر شده در زیباشهر، دوات
بیایید مسأله را از صفر دوباره بررسی کنیم: چرا معمار و معمارینویس به یکدیگر نیاز دارند؟ و چگونه باید بتوانند حرفشان را به گوش یکدیگر برسانند؟ اگر به گذشتهها برویم معمار خیلی خیلی زودتر از معمارینویس پا به عرصهی گیتی نهاد و قرنها داشت خشتش را میزد! اما از چه روز معماریاندیش و معمارینویس پیدا شدند؟ احتمالا از همان روزی که ابزارها و جامعه و بستر معماری پیچیدهتر از آن شدند که بشود با چند فرمول سنتی همه را مشخص کرد. وانگهی، چرا کسی این سوال را از مکانیکها و مهندسان نمیکند؟ مگر نه اینکه آنها هم قرنها قبل از فرمولهای گالیله و نیوتون، از نیروی آب و اهرمها برای آسیاب کردن گندمها بهره میگرفتند؟ اما امروز کسی منکر تأثیر انقلابی آن تئوریها نیست. اگر مهندسینویسی میتواند چنین انقلابی به بار آورد، بیایید بپرسیم از معمارینویسی چه هنرهایی برمیآید.
معماری ساختن است، اما نیاز به سلولهای خاکستری برای اندیشیدن و تصمیمگیری را هم دارد. این همه پیشرفتهای تکنولوژیک، پدیدههای اجتماعی جدید، جهانبینیها مؤخر و افق و آرزوها را باید به شکلی در معماری دخیل ساخت. معمار مرد عمل است و «مرد عمل کور است». زیاد فکر کردن به آدم فرص عمل نمیدهد، آن هم در دنیای پیچیدهی امروز که سرعت اتفاقات و تولید دانش خیلی بیتر از سرعت فهم یک بشر است. معمار حرفهمند طبعا وقت بررسی همهی راهها و حرفها و تفسیرشان به معماری را ندارد. او به چشمانی نیاز دارد تا راه را به او نشان دهند: معماریاندیشان. کسانی باید از بیرون حرفه ولی آگاه از جوانب آن، این اندیشهها و جریانها را دریافت کنند، ارزیابی و تحلیل نمایند و به زبانی معمارفهم و به روشی معمارانه، به گوش معمار برسانند.
تبدیل اندیشه به معماری در چند مرحله!
بیایید هرمی فرضی را تصور کنید: در رأس این هرم تعداد اندکی اندیشمند، دانشمند و فیلسوف قرار دارند که حرفهای قلمبه سلمبه میزنند. چیزهایی شبیه «پدیدارشناسی سوژه» یا «قدرت به معنای فوکویی» یا «خوانش برساختهای اجتماعی» (تازه اینّا زیاد هم قلمبه نبود!). بعضیشان از بحران مهاجرت در اروپا میگوید، و برخی دیگر از تغییرات اقلیمی. آیا حرفها بر معماری قرار است تأثیری بگذارد؟ در بسیاری مواقع بله. خیلی از این حرفها لبهی دانش بشری در مورد انسان و زندگی او و آیندهاش هستند. مگر میشود معماری که برای انسان ساختمانهایی به عمر ۵۰ تا ۱۰۰ سال می سازد برایش این حرفها مهم نباشد؟ شاید فهم انسان از دریچهی فوکو به ما کمک کند محیطی بهتر برای انسان و جامعه بسازیم. شاید درک بحران اقلیمی، معماران را به چارهاندیشی برای آن وا دارد. فهم بحران حاشیهنشینی از داخل دفتر کار معماری کار آسانی نیست، باید برای درک ابعاد آن به این اندیشمندان رجوع کرد. اما چنانکه گفتیم افراد نوک هرمخیلی عادت به سادهگویی ندارند و معماران هم نه حوصله و نه وقت فهمیدن این سخنان را. چاره چیست؟ لایههای بعدی هرم.
در لایهی دوم هرم کسانی قرار دارند که به مطالعهی نظریات و سخنان افراد لایهی اول میپردازند و نیمنگاهی هم بهم عماری میکنند. من اسم این لایه را «مترجمین» میگذارم. این افراد میتوانند مطالب لایهی اول را غربال کنند و به مادهای قابل فهم و استفاده در معماری بدل کنند. البته از آنجا که معماران عمل کورتر از آنند که زیاد کتاب بخوانند، نیاز به لایهای سوم هم داریم که سخنان لایهی دوم را به دیاگرامهای بصری و اینفوگرافیکهای خوانا کنند؛ نام آنها را میگذاریم «ترسیمگران». خب، مادهی فکری معماری آماده است و باید سِرو شود. در دنیای معماران هم البته لایههایی داریم. معمولا اول تعدادی معمار-اندیشمند یا معمار پیشرو به مصرف این ماده میپردازند و پس از چندی معماران لایههای بعدی دنبالهروی میکنند.
این مدل آرمانی و فرضی، قرار است سیر تبدیل اندیشهها و علوم به معماری را از خلال معمارینویسی نشان بدهد، اما اتفاق ناخوشایندی که این وسط افتاده است، بر هم خوردن تعادل طبقاتی این هرم است. قرار بود تعداد کمی تولید اندیشه کنند و کسان بیشتری اندیشه را قابل هضم سازند و انبوهی از معماران اندیشه را مصرف کنند؛ اما در عمل ما شاهد لشکری از اندیشهسازان و منتقدین هستیم که تعدادی از معماران را میپایند و بقیه را زیاد نگاه هم نمیکنند. این وضعیت خیلی مرا یاد صحنهای از فیلم «اسنچ» (Snatch) میاندازد که در آن، یک نفر در حال وصل کردن یک کاروان به بوکسل ماشین است، و ۵-۶ نفر آدم بدون هرگونه فعالیتی او را نگاه میکنند و سرهایشان را به نشانهی تأیید یا رد تکان میدهند. بیشباهت به اوضاع امروز ما نیست!
چطور به اینجا رسیدیم؟
وقتی توازن بین مردان عمل و نویسندگان به هم بخورد چه میشود؟ صداها زیاد میشوند و گوشها حوصلهی وزوز ندارند. مشکل اینجاست که بخش بزرگی از معمارینویسان براستی معمارانی بودند که نتوانستند معمار خوبی شوند! کم کم این سنت نامیمون انقدر ادامه پیدا کرد که هم دانشجویان باورشان شد که اگر معماران خوبی نمیشوند باید معمارینویس شوند و هم معماران باورشان شد که هرکس به نقد و تحلیل معماری روی آورد حتما از سر عدم موفقیتش به عنوان معمار بوده است! پس نقدهای معماری پر میشوند از فحش و فضیحتهای یک عالمه نامعمار آن هم به تعداد انبوه و نامتوازن! عچیب نیست اگر معماران همان یک ذره گوش شنوایشان را هم به نقدهای معماری نمیدهند! خندهدار (و البته فاجعهبار!) آنجاست که حتی خود معمارینویسان هم کم کم در مواجهه با گوشهای کر معماران به این نتیجه رسیدند که قرار نیست برای معماران بنویسند. حالا وضع طوری شده که اگر چند معمارینویس هم سعی کنند صدای اصلاحگرانهای سر بدهند یا نظریهای را هضم کنند، نه در میانهی این همهمه به گوش میرسد و نه حتی معمارینویسان به او وقعی مینهند (تازه اگر محکومش نکنند!) انگار به بنبست کامل خوردهایم. نه؟!
معمارینویسان امروز به طور کلی ۳ دستهاند: ۱.بافندگان ۲. غرغروها ۳.هپروتیان. تکلیف بافندگان که معلوم است: آنها تئوری نمیسازند تا معماری شود، بلکه معماران میسازند تا آنها تئوری «ببافند»! معماران مسابقهای خود یکپا معمارینویس بافندهاند! غرغروها بخش بزرگی از معمارینویسان را تشکیل میدهند، اما تا بحال دقت کردهاید که غر زدن بعضی وقتها نه تنها وضع نامطلوب را ضعیف نمیکند، بلکه خود عامل بقای آن میشود؟ از روزی که چشم وا کردیم اکثر رانندگان از وضع رانندگی ملت ناراضی بودند. خب پس چه کسی دارد بد رانندگی میکند؟! شاید این غرغرها چیزی جز پالایش وجدان نیستند: غر میزنیم تا تخلف بعدی را راحتتر انجام دهیم. امروز غرغروهای معمارینویسی هنوز دارند به شکل کسلکنندهای غر میزنند و شاید تأثیرشان تنها آسودگی وجدان جامعهی معماری از ناکارآیی خویش است. هپروتیان هم معمارینویسانی هستند که اساسا از معماری نمینویسند و اگر این را به رویشان بیاوری میگویند برای چه باید راجع به معماری بنویسیم وقتی کسی آن را نمیخواند؟ نه آنقدر بزرگاند که نظریهپردازی کنند و نه آنقدر بدردبخور که نظریات را قابل هضم کنند. صرفا با کلمات سنگین عشقبازی میکنند و مدام میخوانند و قی میکنند. میمانند اندک معمارینوشتههای بدردخور که در این میان گم میشوند.
امید به بهبود: نقد و انتخاب ]بدون معماری، هرگز[
هرم معمارینویسان در ایران وضع خوبی ندارد. شاید در بقیهی جهان هم چندان وضع بهتر نباشد و صرفا مرغ همسایه غاز است! اما اگر به درون هرم برویم رابطهای دوطرفه بین معماریاندیشان و معماران حرفهمند نهفته است: معمارینویس نقد میکند و معمار انتخاب میکند کدام نقد را بخواند. معمارینویسان موضوعاتی را به تشخیص خود بولد میکنند و در موردش به نقد و تحلیل میپردازند، و معماران به تشخیص خودشان نقدهای برخی معمارینویسان را انتخاب میکنند. این انتخاب دوطرفه البته چیزی بدیهی است، ولی باید دقت کنیم که فرصتی است برای بهبود وضعیت (و البته شاید هم تهدید!).
چرا فرصت؟ چون جامعهی معماری آنقدرها هم کرخ نیست و بعضی صداها را میشنود. اما کدام صداها؟ در حال حاضر برخی کلیشهها را از دانشگاه میشنود. اما فضای دانشگاه بعضا چنان از حرفهمندی دور افتاده است که شوک ورود به دنیای کار همان کلیشهها را از یاد میبرد! اما بعضی وقات صداهای مخالف هم شنیده می شوند. معماران شاید دیگر زیاد نخوانند ولی هنوز زیاد میبینند، و این دقیقا چایی است که هنوز میشود مانور داد. معمارینویسان هنوز عادت ندارند از سلاح تصویر درست استفاده کنند، اما در فضای رسانهای امروز که مملو از نوشتههای کوتاه توییتری و تصاویر اینستاگرامی است، چه کسی دیگر همینجوری میرود متن میخواند (برای خودم هم سوال شد کسی این قسمت متن مرا خواهد خواند؟!). نمیخواهم بگویم دوران متن تمام شده است، ولی اگر میخواهید متنتان خوانده شود باید بلد باشید مخاطبتان را اغوا کنید. معمارینویسان هنوز اکثرا برآمده از دانشکدههای معماریاند، نباید آنقدرها هم کار سختی برایشان باشد!
امید بیشتر: نوشتن برای مردم یا بوسهی حیاتبخش معماری
محسن رنانی در نوشتهای که خیلی وقت پیش هم ننوشته بود، از خوشبینیاش نوشت و گفت او هیچ وقت دست از امید نمیکشد، اگر صحبت با مقامات اثر نداشت با مردم صحبت میکند و اگر با مردم اثر نداشت با سمنها وارد تعامل میشود و اگر سمنها به جایی نرسیدند به سراغ آموزش و پرورش میرود و… الخ. حال اگر همهمهی غرغروها و گوشِ کرِ معماران براستی اجازهای به صدای معمارینویس نداد، باید چه کند؟ شاید قدم بدی نباشد که به سراغ مردم برویم. هنوز مطالب معماری کمی از سوی منتقدین معماری برای مردم تولید میشود، اما باید بیشتر از اینها جدی گرفته شوند. اگر معماران به دغدغدههای معمارینویسان توجهی نمیکنند، به این خاطر است که مطالبهای از سوی مشتریانشان وجود ندارد. این بار که سوار اتوبوس شدید از بغلدستیتان بپرسید معماری خوب چیست تا نگاه هاجوواجش را ببینید!
چه کسی باید مردم را نسبت به معماری دغدغهمند کند؟ معمارینویسان. به زبان ساده، نوشتن برای مردم میتواند آنها را آگاه کند که معماری مطلوب چه میتواند باشد و به این طریق از معماران محصول درستتری طلب کنند. شاید کسی بگوید «ای بابا دل خوش کردهای! چه کسی به ما گوش میدهد؟!» اما به دوروبرمان که مینگرم چندین تلاش موفق و نیمهموفق دلم را روشن میکند. وقتی میبینم تعداد کسان بیشتری به تفکیک زباله و یا کاهش استفاده از پلاستیک پایبند میشوند دلم روشن میشود. میپرسید مگر در زمینهی معماری حق انتخابی داریم که بتوان به دنبال آلترناتیو رفت؟» پاسخ میدهم مگر در زیباسازی شهرها حق انتخاب بیشتری داشتیم که اوضاع درحال بهبود است؟ اگر امروز شهرداری چند برابر بیشتر از دهههای گذشته به زیباسازی و فضای سبز شهرها اهمیت میدهند، بخاطر مطالباتی است که در مردم ایجاد شده است. البته شعری هم بود که میگفت «تنبل نرو تو سایه، سایه خودش میایه». نه عزیزان، سایه خودش نمیایه، معماری خوب هم همینطور، و بهترین راه برای آوردن آن، نوشتن درست برای مخاطب عمومی است.